kurdland
روستاى سولاکان دردامنه كوه 2835متري عبدالرزاق باآب وهوايي كوهستاني وطبيعتي زيبا ومردماني ازتبارفرهنگ وادب واكثراتحصيل كرده باحدود120نفردارندگان تحصيلات عالي وحدود13وبلاگ نويس ويك وبسايت رسمي يكي ازنادرترين روستاهاي ادبي وفرهنگي ايران وكردستان ميباشدوحدودات روستاازگنجيه زيويه تانزديكيهاي غاركرفتوكه هردوضلع اين روستاوغارهاي زيرزمينان درامتداداين اضلاع وآثارباقيمانده ازقلعه هاي باستاني ازوجودتمدني عظيم حکايت دارد
خیلی جاها خواندم و شنیدم از برخوردهایی که به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی با کسی صورت گرفته .
چیزهایی مثل کامل نبودن حجاب و آرایش داشتن و رنگ های روشن پوشیدن و حتی و شیک و تو چشم بودن که ازشون به عنوان بدحجابی یاد می شود.
خب این جور تذکر ها و حرف شنیدن ها انرژی روحی زیادی از آدم می گیره . من از این تجربه ها خیلی زیاد داشتم از مربی های پرورشی و دینی بگیر تا ناظم و مدیر مدرسه و حراست و کمیته انضباطی دانشگاه و گشت ارشاد و ...
این طرف و اون طرف و تو این وبلاگ و تو اون وبلاگ زیاد از تجربه های این مدلی صحبت شده و بنابراین صحبت ازش تکرار مکرراته .
ولی تو همه این برخوردها چیزی که برای من خیلی گرون تموم شد و خیلی ناراحتم کرد از طرف هیچ کدوم از این گروه آدمها و دسته ها و گروه هایی نبود که ازشون توقع داری.
اولین جایی که شروع به کار کردم بعد از تموم شدن درسم بیمه پ.ا.ر.س.ی.ان بود که زیر مجموعه بانک پ.ا.ر.س.ی.ان بوده و هست.
یه زنه (خیلی سعی می کنم مودبانه ازش یاد کنم وگرنه دلم می خواد اینجا یه فحشی رو بذارم که برازنده وجود کثیفش بود) عضو موظف هیئت مدیره بود که بعد از مدیرعامل بالاترین مقام شرکت بود . همون هم به همراه مدیر عامل مصاحبه اصلی من رو انجام داد. نا گفته نماند اون زمان (پنج سال پیش) تنها کارمند بدون پارتی اونجا من بودم الان رو خبر ندارم چون خیلی مجموعه بزرگ شده و تعداد کارمندها زیاد و دلیلش هم رتبه یک من تو آزمون استخدامی پ.ا.ر.س.ی.ا.ن بین کل رشته ها بود . بماند این خانوم فوق لیسانس مدیریت سرمایه گذاری داشت از انگلستان و سنش حدود ۶۰ سال بود از این تیپ زنایی که سر تا پاشون رو ساکشن کرده بودند و هرسال تعطیلات در سواحل کشورهای همسایه با بیکینی به آفتاب گرفتن مشغول بودند با خرمن خرمن ادعای روشنفکری و با حالی . بعد من اونموقع چون تازه کار بودم محض احتیاط خیلی سنگین لباس می پوشیدم و کلا تیپم رسمی بود و آرایش هم می کردم ولی خیلی رسمی مثلا آرایش کرم قهوه ای که تو چشم نباشه .
حالا ما اونجا کسایی رو داشتیم که با سایه هفت رنگ و ماتیک سرخابی و قرمز (مثل الان خودم) می اومدند سرکار خوب نوش جونشون پارتیشون مدیر عامل بانک بود و کسی جرات داشت بهشون بگه بالای چشمتون ابروست.
بعد این خانوم فکر کن به آرایش و تیپ من گیر داده بود اون هم به طرز خفنی .
فکر کن من رو قابل ندونسته بود که به خودم بگه به دو تا از مدیرای مرد گفته بود که بهم بگن که انقدر احمق بود که فکر نکرده بود که این باعث می شه که روی اون مدیر مرد تقریبا جوون به روی من بیست و دو ساله باز میشه و ممکنه مشکلاتی رو پیش بیاره که واقعا هم آورد و به قدری این مردک وقیح و پررو شده بود و شوخی های جنسی می کرد که بعد از یه حال گیری لفظی توسط شوهرجان که اونموقع دوست پسر جان بود من استعفا دادم و ازشون شکایت هم کردم .
و من هنوز که پنج سال از این اتفاق گذشته نتونستم بدون خشم و ناراحتی و دلخوری به این اتفاق نگاه کنم .
این که کسی که یه اعتقاداتی داره درست و غلط و به خاطر اون اعتقادات بهت حرفی می زنه و به اصطلاح خودشون ارشادت می کنه باز می تونی خودت رو توجیه کنی که احمقه و این برخورد نتیجه حماقتشه و و حداقل خودش داره فکر می کنه که کارش درسته.
ولی این که این برخورد از طرف کسی که شرحش گذشت صورت بگیره و فقط برای اعمال قدرت و حفظ ظاهر و ضعیف کشی خیلی دردناکه .
کسی که مثل خودته و از خودته و هیچ وقت به حرفی که زده اعتقاد نداشته و نداره و خودش هم می دونه که حرفش و کارش غلطه ولی منافعش ایجاب می کنه که در اون شرایط اون ماسک کثیف رو به چهره ش بزنه و تورو ارشاد کنه .
من از تو کمیته انضباطی دانشگاه ش.ه.ی.د ب.ه.ش.ت.ی به خاطر قرتی بازی پرونده دارم وزین و سنگین و بارها با رییس کمیته انضباطیش چایی خوردم ولی هیچ وقت به این اندازه اذیت نشدم چرا که حداقل اونها اعتقاد داشتند که کاری رو انجام می دهند که درسته .
شاید در مورد تجاربم در این باره که بیشتر خنده داره برام تا ناراحت کننده یاد آوریشون ، بنویسم.




           
دانشجوی ترم یک بودیم جفتمون که با هم آشنا شدیم ، فکر می کنم آخرای ترم پاییز بود.
تصور من از دانشگاه شهید بهشتی رو چیزایی تشکیل می داد که شنیده بودم که کلا با مشاهداتم منافات داشت.
دخترهای شدیدا مذهبی و گاها سیبیلو با چادری های فراوان و اونهایی هم که چادری نبودند انتهای بد لباس و جواد، فکر کن سال ۷۹-۸۰ از این شالها می انداختند رو مقنعه شون مثل هنر پیشه های تلوزیون و با سیبیل و پشم و پیل و ابروهای پر ، آرایش هم می کردند به سبک عروسهای ژاپنی.
پسرها هم که قشنگ مصداق عینی کلمه جواد بودند هم تیپ و قیافه و هم رفتار . خدا می دونه تو همین دانشگاه از چند تا هم دانشکده ای متلک و تیکه شنیدم و حتی دو سه نفری هم طبق سنت پسندیده عمله ها و جواد ها دنبالم راه افتادند و چند تا نامه عاشقانه جوادی گرفتم تا باور کردم اسم دانشکده مون واقعا برازنده دانشجوهاشه .
آخه به دانشکده ما می گفتند (نمی دونم الان هم می گویند یا نه ) ترمینال جنوب.
فکر کنم تنها دخترای متعادل تو هم ورودی های رشته خودم من بودم و یکی دیگه که اصلا ازش خوشم نیامده بود ، از این بچه پولدارای افاده ای بود.
بقیه همه از این مذهبی های سیبیلو بودند.
فکر کنم سر کلاس فارسی عمومی بود که بین همه رشته های دانشکده مشترک بود اولین بار دیدمش یا شاید هم تو سرویس دقیقا یادم نمیاد .
فقط یادمه قبلش کلی از این دانشگاه با این جو مسخره مذهبی زده شده بودم که کم کمک دیدم نه مثل اینکه این جواد بازی ها مختص هم رشته های ماست و بقیه سه تا رشته دانشکده اهل دل هستند و با حال.
واسه همین زدم تو کار بچه های رشته های دیگه و باهاشون دوست شدم که اکثرا هم از رشته ای بودن که تو این دانشکده با رشته های شناور ، بین یچه های ریاضی فیزیک بیشتر طرفدار داشت. اسمش نیوشا بود دختری آروم و خانوم و خوش اخلاق با خنده های پرصدا.
قبل از اینکه بفهمم چی به چیه با هم صمیمی شدیم ،خیلی زیاد . که من کم کم فهمیدم یه جورایی افسردگی داره ، ولی این چیزی از خواستنی بودنش تو چشم پسر و دختر کم نمی کرد . روزی یکی دو ساعت تلفنی با هم حرف می زدیم . خرید با هم میرفتیم ، تو دانشگاه همیشه با هم بودیم .همون دوستی های تیپیکال دوست داشتنی دخترهای نوزده بیست ساله . چه روزهایی که از دانشگاه شهید بهشتی تو سرد و سرمای زمستون تا ونک پیاده می اومدیم و حرف می زدیم ، یعنی اون حرف می زد و من گوش می کردم.
بهش که نزدیکتر شدم افسردگیش برام نمایانتر شد. افسرده بود شدیدا و برای رهایی دست و پا می زد .تلاش می کرد بالا می اومد چند تا نفس می کشید و دوباره می رفت پایین و من بدون اینکه بخواهم شروع کردم نقش ناجی رو براش بازی کردن.
تقریبا هر روز عصر بهم زنگی می زد و دو ساعت حرف می زدیم .اون اوایل چیز خاصی نمی گفت از در و دیوار می گفتیم و استادا و بچه ها و درس ها ،غیبت می کردیم و می خندیدیم و حرص می خوردیم و برام عجیب بود کمی ، اینکه می گفت وای سارا چقدر آروم شدم.
به مرور فهمیدم که عاشق یه پسر که چه عرض کنم یه مردیه از ۱۵ سالگی، که فکر می کنم ۱۴ سالی ازش بزرگتر بود ، یه عشق سودایی و دیوونه وار .
پسره دندونپزشک بود و از دوستای خانوادگیشون. یک رابطه دوستی کوتاه مدتی هم داشتند که بعد از اینکه خونوادش فهمیدند و حال پسره رو گرفتند قطع شد و دیگه به پسره هم اجازه ندادند که پاشو تو اون خونه بذاره و عشق افسانه ای این دوستمون پا گرفت .
عشقی که زندگی اش رو نابود کرد و ازش گرفت.
ادامه دارد



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
من امروز رفتم و شرکت جدید جاب آفرم رو امضا کردم و از تاریخ ۱۰ ژانویه ۲۰۰۸ در شرکت جدید مشغول به کار خواهم بود.

الان هم ، هم خوشحالم و هم غمگین.

خوشحال برای کار جدید ، تجربه جدید ، محیط جدید ، صنعت جدید ، آدمای جدید.

و ناراحت از اینکه اینجا رو با همه بدیهاش دوست دارم.

چهار سال زمان کمی نیست برای دل بستن به شرکتی که سه بار باهاش اثاث کشی کردی از برج الهیه جردن به ونک و از اونجا به وزرا.

عین اینکه خونه ات رو عوض کنی.

می اومدیم و فردای اثاث کشی ، میز ها و کامپیوترهامون رو تحویل می گرفتیم و خودمون هم یه دور بعد از بچه های خدماتی تمیزش می کردیم و با آستون و الکل ، کی برد و تلفن و بند و بساطمون رو با الکل پاک می کردیم ، همه خانومها از بالا تا پایین. بعد اسناد و مدارکمون رو بررسی می کردیم و اضافه هاش رو دور می ریختیم عین خونه تکونی‌، خوب معلومه که همه این پروسه حس همخونگی و صمیمیت می آورد.

بعد هم یه عالمه غر غر که اینجا چیه اومدیم و جای قبلی بهتر بود ، نور گیر بود ، دسترسی اش بهتر بود ، ساختمونش شیک تر بود و .... تا عادت می کردیم به ساختمون جدید.

حالا جدی جدی دارم از این مجموعه دل می کنم ، از دوست ها و همکارهایی که خوب یا بد دوستشون داشتم و بهشون عادت کرده بودم براشون کادوی عروسی ، چشم روشنی خونه ، چشم روشنی بچه گرفته بودم ، از دیر وقت موندن تا آخر شب تو شب های آخر ماه میلادی و شام از گرونترین رستورانها سفارش دادن و به ریش شرکت خندیدن.

از دعواها ، غرغر ها ، پشت چشم نازک کردن ها ، همدلی ها ، حسادت ها ...

از میتینگ های خسته کننده آخر هر ماه که کلی توش برای هم اس ام اس می فرستادیم و مدیرای ارشد رو مسخره می کردیم و می خندیدیم.

نه واقعا دلم تنگ می شود و واقعا تا آخر عمر اسم این شرکت معنای خاصی برایم خواهد داشت.

از ۲۴ سالگی تا ۲۷ سالگی حداقل ۹ ساعت در روز رو با این مجموعه و این آدم ها سپری کردم.

شوخی نیست.

معلومه که سخته.



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
افسرده بود و این عشق افسرده ترش کرده بود . خودش هم می دونست که اوضاع رو حی اش خیلی خرابه ولی وقتی بهش می گفتیم ترو خدا به یه روانپزشک یا مشاور مراجعه کن می گفت فایده نداره چی می خواهند بهم بگویند که خودم ندونم ، این هم از مضرات تیزهوش بودنه که آدم دست همه رو می خواند.

به نظر من این عشق و علاقه مالیخولیایی بود و یک آدمی که از لحاظ روحی سالم باشه هیچوقت نمی تواند عاشق کسی باشد که فقط یک رابطه یکماهه در ۳ سال پیش باهاش داشته و بعد از اون هم شش ماه یکبار اگر جایی در خونه اطرافیان و و دوستان اگر پیش اومده باشه دیده باشدش.

از طرفی می خواست طبق دل پدر و مادر و برادرهایش رفتار کند که از این موجود یعنی معشوقش متنفر بودند و از طرفی هم هیچ جور قانع نمی شد که این عشق و علاقه هیچ پایان خوشایندی ندارد.

بدون اغراق اون زمان ها روزی ۲ ساعت با من تلفنی حرف می زد . یه موقع هایی که ازش می خواستم که بهم بگوید که چشه و چه احساسی داره .

راستش نمی تونستم درک کنم افسردگی عمیق و عجیبش و دردی رو که داشت می کشید و بال بالی که برای آرامش می زد و و همیشه بهم میگفت که هیچ وقت از یه آدم افسرده نخواه که از حسش برات حرف بزند چون در آنصورت تو هم پی می بری که همچین حالت و احساسی که هم تا حالا ازش بی خبر بودی وجود دارد و ممکنه تجربه اش کنی . به عبارتی می خواست بگوید حرف زدن من از احساسم ممکن است تو را هم به این وادی بکشاند. فقط این رو بدون که حاضرم فلج بشوم و حتی پاهایم قطع شود ولی آرامش داشته باشم.

درسمون تموم شد هرکدوم ارشد تو یه دانشگاه قبول شدیم . رتبه ارشدش شده بود ۹ و دانشگاه تهران قبول شد . خودش می خواست از دانشگاه خودمون برود می گفت که می خواهم از نو شروع کنم . رابطه مون خیلی کمتر شد . من دانشگاه دیگه ای بودم و همزمان سر کار می رفتم و همزمان هم ازدواج کردم .باهم باز هم در تماس بودیم ولی در حد احوالپرسی و درس و مقاله و پروژه حرف می زدیم. دیگه خیلی کمتر از عشق احمقانه ش حرف می زد . با یه پسر دیوانه تر از خودش و شدیدا افسرده تو چت دوست شده بود . گاهی تو حرفهایش می گفت خودم هم نمی دونم چرا باهاش دوست شدم و چرا دارم این دوستی رو ادامه می دهم . پسره دیوانه وار عاشقش شده بود . یه آدم دوباره سن بالا این بار آس و پاس از یه خانواده از هم پاشیده و فقیر و دیپلمه . خلاصه هر چه خوبان همه داشتند این آقا تنها داشت . وقتی ازش می پرسیدم که چرا این ؟ می گفت به یک کسی احتیاج دارم ولی نمی خواهم به احساسم به اون قبلیه خیانت کنم واسه همین هم یکی رو انتخاب کردم برای دوستی که خیلی سطح پایین باشه و نتوانم عاشقش بشوم . خداییش منطق رو حال می کنید؟

گذشت و گذشت تا اینکه یک روز یه از محل کارم با نامزدی که شوهر الانه بیرون بودیم یکی از دوستان مشترکمون زنگ زد و سلام و احوالپرسی خیلی مختصر و یک دفعه گفت نیوشا دیگه پیش ما نیست ..... و بعد هق هق گریه و من واقعا مغزم نمی کشید که یعنی چی ؟

یادم نیست بعدش چی شد فقط فکر می کنم زانوهایم شل شد و افتادم رو زمین . وای خدای من چه لحظه های وحشتناکی بود .

دیگه عزا داری برای یه دختر بیست و سه ساله که شرح نمی خواهد . می خواهد؟ تو مراسم بود که حدس زدم خودکشی کرده و با عکس العمل خانواده اش حدسم به یقین مبدل شد. فکر کنید روز خاکسپاری ۱۰۰ نفر از بچه های دانشگاه دختر و پسر سرکوچه شون جمع شدند برای شرکت در مراسم تشییع و خاک سپاری و خانواده اش هی به طرق مختلف می خواستند بپیچونند بچه ها رو.

این یه نمونه کوچیک از رفتارهای غیر طبیعی شون بود. ولی چرا آخه؟ افسردگی اش که چیز جدیدی نبود . بعد هم آدمی که بخواهد خودکشی کند که انگیزه هیچ کاری ندارد ولی این مثل چی درس می خواند و شاگرد اول دوره شون بود دو روز پیشش گفته بود می خواهد دکترا بخواند و ...

موج غصه و عزاداری که خوابید فکر کنم ۴ یا ۵ روز بعد از فوتش بود که خواهرم گفت که روز آخر زندگیش یعنی همون روزی که عصرش یا شبش جسدش رو تو اتاقش که درش رو قفل کرده بود ، بعد از شکستن در اتاق پیدا کردند به من زنگ زده بود، به خونمون . روز تعطیل بود ولی برای من کاری پیش اومده بود که رفته بودم سر کار . گریه می کرده خواهرم می پرسد چی شده ؟ وسط گریه می خندد و می گوید هیچی یه خورده دلم گرفته . خواهرم می گوید که سارا خونه نیست با موبایلش یا محل کارش تماس بگیر .می گوید باشه و خداحافظی می کند ولی تماس نگرفت هیچ وقت تماس نگرفت .

رفت و تموم شد به همین سادگی عزیزترین دوستم که با وجود افسردگی شدیدی که داشت واقعا بهترین دوست بود نه فقط برای من که برای خیلی ها . دختر مهربون ریز نقش و ظریفی که خنده های پر صدایش همه رو به خنده وا می داشت . دختر ۲۳ ساله ای که با وجود مشکل شدید و درد عمیق روحی اش سنگ صبور خیلی از اطرافیانش بود حتی پدر و برادرهای ۱۰ سال از خودش بزرگترش.

شاعر هم بود دو تا دفتر شعر داشت می دونم پیش کسی به امانت بود ولی نمی دونم پیش چه کسی؟ شعر هایش اگر منتشر می شد بی اغراق شهرتی بسیار برایش به همراه داشت ولی شدیدا مخالف بود با انتشار شعرهایش و حتی به ما هایی که محرم اسرارش و خلوتش بودیم اجازه نمی داد چیزی از روی دفتر شعرش بنویسیم یا حتی رو یه شعر به اندازه ای بمانیم که بتوانیم حفظش کنیم .

هیچ وقت نفهمیدم چی شد و چی به سرش اومده بود که مرگ رو به زندگی ترجیح داد هرچی بود می دونم خیلی برایش دردناک بوده چون اون دختری که من می شناختم زندگی رو با همه دردهایش دوست داشت. می دونم لحظه های وحشتناکی رو قبل از پرکشیدن گذرونده چون بالشی که زیر سرش بوده بعد از مرگ خیس خیس بود از اشک تا چند ساعت بعد که خانواده اش از مهمونی برگشتند و پیداش کردند. ولی حسم می گوید که به اون عشق احمقانه و دیوانه وارش

چی می خواسته به من بگوید؟ اگر با من حرف می زد فرقی می کرد ؟ الان زنده بود ؟ نمی توانم چیزی حدس بزنم . فقط امیدوارم به اون آرامشی که دیوانه وار دنبالش بود رسیده باشد .

و من ؟ من هیچ وقت دیگر نتوانستم با هیچ کس صمیمی بشوم . نمی دونم چرا، واقعا نمی دونم چون خود آگاه نیست .

دوست می شوم می خندم شادی می کنم سانسور شده درد دل می کنم ولی نمی توانم دریچه های روحم رو برای کسی باز کنم حتی برای همسری که عشقش برایم با ارزش ترین چیزی ست که دارم. هیچ دوست صمیمی دیگری ندارم .

دوستانی هم که مال آن زمان هستند ؟ نمی توانیم همدیگه رو تحمل کنیم تو دور هم جمع شدن هامون نبود اون رو می بینیم و تو همه حرف ها و سکوت هامون هست و نیست و نبودش آزارمون می دهد ، انگار که وقتی همدیگر رو می بینیم و دور هم هستیمه که اون نیست .

روحش شاد.




           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
خیلی ها می گویند که چیزی به اسم شانس وجود خارجی ندارد و این آدم ها هستند که موقعیت ها را خلق می کنند .

ولی من کاملا معتقدم به شانس چرا که مشاهداتم آن را تایید می کند. حداقل از لحاظ مسائل کاری و شغلی.

فکر کن طرف یه لیسانس در پیت دارد از دانشگاه آزاد قزوین مال ده دوازده سال پیش ، یعنی اون زمانی که دانشگاه ۴۰ نفر می خواسته ۲۰ نفر همش شرکت می کردند و هر خنگی شرکت می کرد قبول می شد بعد هیچ امتیاز خاصی هم ندارد هیچ نه دانش آی تی خاصی نه دانش زبان آنچنانی و نه لهجه آنچنانی و نه حتی طالاعات به روز در مورد دنیای بیزینس. فقط یک شانس خدا که باعث می شود تو یک شرکت خوب اسم و رسم دار سر در بیاورد و با زیر آب زدن و روابط خاص یهویی بشود مدیر فروش . بعد چون این شرکت اسم و رسم دار است و کارمندهایش رو تو بازار کار رو هوا می زنند و واقعا نمی دونم چی؟ یعنی همون چیزی که من بهش می گویم شانس ، یهویی به عنوان مدیر عامل تو یک شرکت خفن که نمایندگی یک شرکت آرایشی بهداشتی تو ایرانه که البته خانوادگی هم هست ، این آدم رو استخدام می کنند .

با چه شرایطی؟

حقوق ۷ ملیون تومن ، واگذاری ۱۰٪ سهام شرکت در ابتدا، پاداش نمی دونم چند درصد (اطلاعات دریافتی ناقص بوده) روی سود سالانه شرکت به علاوه یک عدد ماشین در حد ۶۰ الی ۷۰ ملیون تومن برای خود ایشون از اول کار.

خداییش به این چی می گویند جز شانس باد آورده؟ هان چی می گویند ؟ من موندم واقعا تو کار خدا.

حالا هی بروید درس بخوانید و یا بچه هایتان را به درس خواندن تشویق کنید. طرف زن هم نیست که بگوییم حوری بوده و چشمشون گرفته.

یه آقای چهل ساله از هر لحاظ معمولی یه خورده زرنگ و موذی و آب زیر کاه.

فکر کنم اگر یکی از همکارهایم از این جا رد شود سریعا من را شناسایی کند با این اطلاعاتی که اینجا دارم رو می کنم. جهنم.




           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
با چند تا از همکارها دور هم جمعیم ( من خیلی سخت لقب دوست به کسی می دهم).

دوتاشون به تازگی از ماموریت آفریقای جنوبی برگشتند ، جلسات مربوطه دو روز بیشتر طول نکشیده ، ولی سفرشون رو یه یک هفته ای طول دادند به خرج خودشون بیشتر ماندند و رفته اند و گشته اند.

از یه چیز جالبی تعریف می کنند یک تفریح جالب اگر بشود اسمش را تفریح گذاشت و مازوخیسم نگذاشت : غذا دادن به کوسه ها . فکر کن نفری صد و خورده ای دلار از ملت می گرفتند یه لباس خاصی تنشون می کردند بعد ده تا ده تا توی یک قفس مشبک فلزی می گذاشتنشون و می فرستادند توی آب یخ به طوری که فقط سرشون از آب بیرون باشد اگر درست فهمیده باشم و بعد هم سر و کله کوسه ها پیدا می شده و اینها از لابلای شبکه های فلزی قفسه ای که تویش بودند در حالی که از سرما می لرزیدند به کوسه ها غذا می دادند در عینی که مواظب بودند کوسه هه دست خودشون رو هم با غذای اهدایی نخورد.

خیلی هیجان انگیزه ،نیست؟

یادم می رود به یک سفر دسته جمعی چند تا از بچه ها به اصفهان داشتند ، سفر به دوبی ، کیش ، ترکیه و هر جا که پا بده و پولش رو داشته باشند و تفریحاتی که مختص مجردهاست البته گاهی هم متاهل ها قاطی می شدند ولی نه متاهل هایی مثل من به قول خودشون آویزون شوهر.

یادم می رود به دوستی که بعد از مدت ها دیدمش و همسن من و مجرده با هیجان از دوست پسر جدیدش تعریف می کند و جاهایی که رفتند . از مهمانی ای که برای شب ژانویه دعوت هستند و اینکه چی می خواهد بپوشد و ...و دوست پسرهایی که عوض کردنشون برایش یک تفریح خیلی روحنوازه.

به خواهر و برادر خودم که به ترتیب دو و پنج سال از من کوچکتر هستند تقریبا هر دو هفته یکبار مهمونی های دعوت هستند که دوتایی با هم میروند از همون هایی که زمان ما بهشون می گفتند پارتی و می آیند و تعریف می کنند که چه خوب بوده و خوش گذشته و اینکه دختر ها پسر خاله ام را دست انداخته اند و دم گرفته اند : فرزاد پلنگ  و من لبخندی شایسته یک خانوم را می زنم و به شوهرم نگاه می کنم و می خندم.

به سفری از طرف شرکت به کیش داشتیم و من ساکت نظاره می کنم دختر و پسرهای مجرد و متاهل را که از اول عصر تا شب می نوشند و جت اسکی و غواصی و اسکله تفریحی و چای و قلیون و رقص و آواز و من بینشون احساس وصله ناجور بودن رو دارم.

یه چیزی تو دلم چنگ می زند فکر کنم حسادت باشد.

چه زود تنهایی تفریح کردن را یادم رفته . بر می گردم به جمعی که غذا دادن به کوسه ها را دارند همچنان تعریف می کنند و سرما و ترس و هیجانش رو.

یه لحظه دلم می گیرد از اینکه چه زود ازدواج کردم و هیچ تفریح مجردی ای نداشتم به جز پیک نیک های بچه مثبتانه دانشجویی.

نمی دونم اصلا از اول تنهایی و بدون شوهر تفریح کردن را بلد بودم یا اینکه الان یادم رفته ؟





           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
صبح که از خواب بلند می شوم خسته ام خیلی خسته ، انگار که تو خواب کوه کنده باشم.

به محض باز شدن چشم هایم افکار منفی یکی یکی به کله ام هجوم می آورند. منفی ترین و انتهای بدترین افکار.

چند روز مانده به آغاز کارم در شرکت جدید، در ذهنم دارم فکر می کنم که ای بابا نه پاسپورتم را تمدید کرده ام و نه وقت کرده ام برای انجام کارهای تسویه حساب و گرفتن مدرک موقت کارشناسی ارشد به دانشگاه مراجعه کنم.

تو ذهنم مجسم می کنم که روز اول کاره و از من مدارک تکمیل پرونده ام را می خواهند و من می گویم که این دو تا را هنوز انجام نداده ام و مسئول مربوطه می گوید خانوم پس شما تو این یک ماه و خورده ای که وقت گرفتید چی کار می کردید و من هم می گویم به شما چه و دعوایمان می شود و من کار را شروع نکرده استعفا می دهم .

این زیباترین فکری ست که در حال آرایش کردن و لباس پوشیدن برای رفتن به سرکار به کله نحسم می

آید. بقیه افکاری از قبیل آدم کشی و نسل کشی فامیل شوهر هست و تمام کارهای بدی که در این مدت در حق من انجام داده اند که در حینی که منتظرم شوهرم کفش هایش را بپوشد و از خانه خارج شویم مرور می کنم  و اینکه اصلا دوستشان ندارم را به خودم یادآوری می کنم و در جواب لبخند شوهرم دندان قروچه می کنم . در راه چند بار به بهانه های مختلف پاچه اش را می گیرم و او که می فهمد هوا پس است مواظب است که بیش از این بهانه ای به دستم ندهد. در محل کار از زمان زدن دکمه پاور تا وقتی که سیستم بالا بیاید به سیستم عامل لینوکس و واحد آی تی شرکت و عاملان تحریم ایران و مایکروسافت که چرا آمریکایی است و قرتی بازی های کد آو کنداکت شرکت که به ما حق استفاده از ویندوز نمی دهد ، فحش می دهم . در واقع هر کس که با من کاری دارد دندان قروچه ای به شکل لبخند و فحش آبداری در دلم دریافت می کند.

عصر هنگام سر گرفتن نامه ای  با یکی از همکاران بحثم می شودکه به پاره کردن نامه از طرف من و ترکیدن بغضم و گریه ای عجیب و عصبی که نگاه متعجب بقیه و خجالت بسیار مرا به همراه دارد ، منجر می شود.

از طرفی خجالت می کشم که دیگران روی دیوانه و وحشی ام را می بینند و از طرفی بسیار خوشحالم که بهانه ای برای خالی کردن عصبیتی که در وجودم زبانه می کشد پیدا کردم. گریه می کنم و همراه با پاره کردن نامه مربوطه بلند بلند به مدیر مربوطه فحش می دهم (البته در نبودش).

در راه برگشت با راننده گوگولیمون که شرحش چند پست قبل تر رفته تنها هستم.

در خیالم چند بار حسابی کتکش می زنم و عقده دلم را با تصور اینکه که در زیر مشت و لگد های من دارد نعره می کشد فرو می نشانم و در جواب حرف هایش یک آهان مودبانه و یک لبخند خانومانه می دهم.

در خانه خوشحال از اینکه این روز نحس به اتمام رسیده دوش می گیرم و می آیم بیرون و راه می روم و غر می زنم تنهایی و برای در و دیوار.

شوهرم می آید و جواب سلامش من خسته ام و امشب زود می خوابم و تو می خواهی بخواب و می خواهی تا صبح بیدار بمان و بترک هست و می روم و می خوابم و در خواب تمام کتک کاری های که در طول رزو در ذهنم تمرین کرده بودم را تکرار می کنم.

این وضعیت دو سه روزی تا مشاهده اولین قطرات خون قاعدگی ادامه دارد و بعد دنیا کمی روشن تر می شود.

انگار طبیعت خشم و انتقام خود را از اینکه این بار هم زایشی در کار نیست از جسم و روح زن می گیرد.



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
نمی دانم چی به سرم آمده ، فکر می کنم یه مشکلی وجود دارد. باید خوشحال باشم ولی نیستم.

دلم کسی را می خواهد که بهم اطمینان خاطر بدهد که بگوید همه چیز درسته و مشکلی وجود ندارد، نه اینکه مشکلی وجود داشته باشد نه ولی دلم یکی را می خواهد که بهم بگوید هی دختر انقدر سخت نگیر لازم نیست که انقدر نگران کامل بودنت باشی لازم نیست همیشه زیبا باشی و آراسته با یک لبخند مهربون لازم نیست که انقدر نگران باشی که راجع بهت چی فکر می کنند لازم نیست که همیشه حواست باشد که باهوش و حتی تیز هوش به نظر برسی .

گور پدر تیز هوشی و خوشگلی و وقار و متانت و نظر دیگران.

چرا من نمی توانم آزردگی و ناراحتی ام را بدون اینکه خودم را ناراحت کنم ابراز کنم؟ چرا وقتی شخصی با حرفی حرکتی و یا ایجاد موقعیتی  منجر به ناراحتی ام و ضایع شدن حقم می شود نمی توانم ناراحتی ام را بدون اینکه تمام اعضای بدنم منقبض شود و بغضی وحشتناک تو گلویم بنشیند و عصبیتی شدید روانم را خراش بده بیان کنم ؟ من دارم دنبال چی می گردم ؟ چه چیزی را می خواهم اثبات کنم؟

این دختر بچه ترسیده و ناراحت و بی اعتماد به نفس که اشک از چشم هایش روان است و طوری گارد گرفته که انگار کسی می خواهد بزندش کیه که تو درون منه؟

چرا من دارم سعی می کنم پشت ژست یک زن موفق و امروزی و تحصیلکرده که با سن کمش عنوان مدیر دارد و یک پست کلیدی و استراتژیک در یک شرکت درجه یک تو سطح جهانی قایمش کنم ؟

اصلا واسه قایم کردن این دختر بچه نبود که انقدر تلاش کردم تا به اینجا رسیدم ؟ واسه اینکه اثبات کنم که من اون دختر بچه هه نیستم واسه اینکه اثبات کنم من اصلا اون دختر بچه رو نمی شناسم  و حتی وجودش رو انکار کردم ؟ ولی حالا که به اینجا هم که هستم رسیدم هنوز هست و هنوز می ترسد و هنوز دارد گریه می کند و بیشتر از همیشه نگرانه که کسی اذیتش نکند؟

کی من و اون از هم جدا شدیم و دو نفر شدیم که من نفهمیدم؟ اصلا دو نفر کجا بود ؟ اون خود خود منه که هی می خواهم با موفقیتهای بشتر بهش اطمینان بدهم که ببین نترس داریم به جایی می رسیم که هیچ کس دیگه نمی تواند اذیتمون کند . ببین همه چه حسرتت را می خورند و دوست دارند جای تو باشند ؟ ببین چطور با وجود حلقه دست چپت و برخورد سنگین و با وقارت چطور نگاه پر حسرت مردها را دنبال خودت می کشی؟

اصلا اینها همه به کنار . مگر تو زن نیستی ؟ مگر همه زنها دلشون عشق نمی خواهد ؟ ببین شوهرت چه عاشقانه دوستت دارد؟ ببین کوچکترین حرکتت به چشمش خواستنی و تحریک کننده است ؟ببین چقدر ملاحظه ات را می کند و چقدر تشویقت می کند و بهت انگیزه می دهد؟

مرد خوبیه انقدر دوستت دارد انقدر نجیب و چشم پاکه پس دیگر چه مرگته ؟ می دونم الان می گی من رو دوست داره و تو رو نه . ولی مگه من و تو یکی نیستیم ؟ هه من چی می گویم من خودم دارم انکارت می کنم اونوقت توقع دارم اون تو را خود من بداند و دوستت داشته باشد.

تو رو خدا بسه انقدر گریه نکن انقدر نترس خسته ام کردی انقدر باهات کلنجار رفتم انقدر قایمت کردم انقدر که وقت و بی وقت به حالت دل سوزاندم و اشک ریختم .

می خواهم این دفعه جدی جدی به جفتمون کمک کنم . باید بروم پیش یک مشاور که کمک کند که یا با هم به یک تفاهمی برسیم یا یکیمون گورش را گم کند و از این کالبد بیرون برود یا من یا تو.

الگوی دیکته شده زن موفق با دختر بچه گریه اوی ترسو و بی اعتماد به نفس نمی خواند.

نگران نباش یک فکری به حالت می کنم . به حال جفتمون.

 



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
تقريبا يك ماه مي شود كه كارم را عوض كردم ، يك ماه بيشتر.

اينجا كارم خيلي زياده و سرم شديدا شلوغ ، طوريكه تو اين مدت كوتاه ۵ كيلو وزن كم كردم، از شدت استرس و فشار كاري.

تو اينجايي كه هستم ديگه نمي توانم بنويسم متاسفانه، سيستم عامل لينوكسه و از طريقي به سرور ابوظبي كانكت مي شويم و روي آن كار مي كنيم كه سيستم عاملش ويندوز است.

روي لينوكسه كه سيستم عامل اوليه هستش فونت فارسي نصب نيست و من هم ب بسم الله روم نشد درخواست فونت فارسي رو لينوكس بدهم .سرور هم كه بهش كانكت مي شويم و فونت فارسي دارد ، دقيقه به دقيقه دارد بك آپ مي گيرد و همين هم مونده كه گلوا|ه هاي من در اينجا هم ثبت بشود و تو دفتر ابوظبي بنشينند اينجا را بخوانند اگر فارسي بلد باشند.

فقط وقت مي كنم روزي نهايتش نيم ساعت وبلاگهاي محبوبم را بخوانم بدون هيچ ردپايي.

مي دانم گفتنش تكرار مكرراته ولي واقعا فرهنگ كاري در كشور ما به شدت مرد سالاره و خيلي سخت يك زن را توي يك محيط كاري در يك پوزيشن سطح بالا جدي مي گيرند حالا چه برسد كه سنت هم كم باشه ،حداقل ده سال كمتر از ميانگين سني مديران شركت و تنها زن تو رده هاي مديريتي بعد از مدير منابع انساني باشي كه حدودا ۶۰سالشه و تازه بدتر از آن بر و رويي هم داشته باشي و اهل ماتيك هاي سرخابي و صورتي و قرمز زدن و دور چشم سياه كردن و ريمل زدن و كفش پاشنه دار پوشيدن هم باشي.

فعلا در تلاش اثبات خودمان هستيم به سختي به يك سري مرد كه واقعا زورشون مي آيد يك زن جوون رو تو جلسات هم رده خودشون ببينند و بپذيرند و خدا مي داند كه كار كردن تو همچنين شرايطي كه چندين نفر با پوزخندي به لب منتظر كم آوردنت هستند ، چقدر سخته.



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
همیشه مخالف حرف های کلیشه ای بودم که هر دختری که سنش از یه حدی معمولا ۳۰ بالاتره و ازدواج نکرده ُ مشکل دارد و رفتارش غیر نرمال می شود و  با حرفهایی که در یک کلام می گوید که دختر ازدواج نکرده سن بالا عقده ای می شود مشکل داشتم. وهر جا هم در این مورد صحبت می شد سخنرانی های غرا در رد این فرضیه ها ارائه می دادم. این به این عقیده ساده در من بر می گشت که ازدواج الزاما برای همه لازم نیست یعنی اینکه همه لازم نیست ازدواج کنند تا خوشبخت باشند.

می شود در تنهایی هم خوش بود و خوشبخت و راضی . ولی به این دقت نکرده بودم که این تنهایی باید انتخابی باشد و نه تحمیل شده .

و منی که از سن بیست سالگی عشقم و همراه زندگیم رو پیدا کرده بودم و گاهی فقط گاهی برای تنوع احساس می کردم به تنها بودن و از تنهایی لذت بردن احتیاج دارم نمی توانم هیچ وقت درک کنم که یک تنهایی و به عبارت عوام بی شوهری اجبارشده توسط شرایط که ساده ترین دلیلش می تواند انتخاب نشدن توسط مرد ایده آلت باشد چی به سر جسم و روح زنی می آورد که تو فرهنگی بزرگ شده که از کودکی روایاهیش با عروس شدن و همسر مردی بودن گره خورده.

زنی که تنهاست و بی همخوابه و بی همدم و هم صحبتی محرم اسراری که از تمام رموز جسم و روحش اطلاع داشته باشد.

و نمی دانستم که گاه کوچکترین اشاره تو به خلوتی که با یک مرد داری . خلوتی که شاید یک چای خوردن دو نفره باشد یا یک چرت بعد از ظهر در کنار هم تا همآغوشی و همخوابگی چطور دیوونشون می کند.

تنهایی تحمیل شده که تو انتخابش نکردی و جبر زمونه تو را مجبور به تحملش کرده.

و هر کسی این تنش ها رو یک نوعی بروز می دهد .

یکی با حسادت دیوانه وار یکی با زبون تند و تیز یکی با مهربونی و حمایت بیش از حد.

و آنوقت ما چه بی رحمانه می گوییم : پیر دختر ها مشکل دارند و یا همین اخلاق ها را داشته که هیچکس نگرفتتش و ترشیده.

تا بحال با چندین موردشون رابطه های نزدیک و تنگاتنگی داشتم و رابطه های کاری که گاهی به دوستی هم منتهی شده و از اکثرشون به غیر از یک مورد آزار و اذیت های فراوانی دیدم به خصوص یک مورد که در ابتدای شروع به کارمُ ضربه هایی به اعتماد به نفسم و روح و روانم و اعصابم زد که هیچ گاه جبران نمی شود .

ولی با این حال وقتی به گذشته نگاه می کنم نمی توانم مقصرش بدانم در این کینه ورزی بی دلیل.

و این کیسی که جدیدا باهاش روبرو شدم از همه دردناکتره.

زن سی و هشت ساله و مجردی که تنها زندگی می کند و خانواده اش کرج هستند.

با پسری هشت سال از خودش کوچکتر که یک لات به تمام معنی و جانوری مثال زدنی است دوسته و این مارمولک سی ساله چه سو استفاده هایی که از تنهایی و احتیاج به همدم این زن نمی کند از پول گرفتن و خدمات جنسی و ماشین گرفتن و خدمات کلفتی بگیر تا سفارش های غذا های سخت و پر زحمت تا شاید شاید یک ساعتی بیاید و پیش این زن بماند و تنهاییش رو پر کند.

بعد نمی دونم



           
28 آذر 1391برچسب:, :: 1:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
*صبح يک روز من از پيش خودم خواهم رفت* *بيخبر با دل درويش خودم خواهم رفت* *ميرم تا در ميخانه کمي مست کنم* *جرعه اي بالا بزنم آنچهنبايست کنم* *بيخيال همه کس باشم و دريا باشم* *دائم الخمرترين آدم دنياباشم* *ساقيا دربدنم نيست توان جام بده* *گور باباي غمه هر در جهان جام بده* *آنقدر مست که اندوه جهانم برود* *استکان روي لبم باشدو جانم برود* *برود هر که دلش خواست شکايت بکند* *شهر بايد به منه الکلي عادت بکن

           
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:"باخدا", :: 1:47
raza rashid"رضاسيدرشيد"
شنبه 18 شهریور1391 ساعت: 23:27 توسط:آوا
سلام. خیلی ممنونم که وقت می ذارید و سوالها را جواب می دید. نمی دونم برای مبتدی ها هم وقت می ذارین یا نه. به هر حال من سوالم رو می پرسم و اگر اینجوری تشخیص دادین که قابلیت درج در وبلاگ به عنوان پست رو نداره ممنون میشم اگر برام ایمیلش کنین.
در c# اگر یه texteBox داشته باشم و بخوام بعد از یک بار نوشتن تو اون و زدن کلید اینتر مقدار بعدی رو بنویسم کدش چطوری می شه؟

پاسخ:

در  رویداد Enter برای texteBoxبنویسید کگه اول ذخیره کند بعد مقدار Text اون را خالی کنید.





           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"
یکشنبه 19 شهریور1391 ساعت: 12:39 توسط:کیان
سلام
میشه در مورد سوالی که دوستمون کرده بود و اون را با استفاده از linq توضیح داده بودی ، بدون استفاده از linq هم بگی.



پاسخ :


کدوم را میگید در نظرات همان پست کامنت خود را بزارید.




           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"
سه شنبه 7 شهریور1391 ساعت: 20:10 توسط:CoolActive
سلام.من یه تازه کارم و دارم یه برنامهc++ با MFC تو محیط ویژوال استودیو می نویسم.می خواستم ID کنترل هام(کنترل ادیت و... )را عوض کنم.این کار را هم کردم.اما error میده و برنامه به درستی کامپایل نمیشه.لطفا زود کمکم کنید.ممنون

پاسخ :

دوست عزیز با عرض شرمندگی من این موضوع را کار نکردم..


از دوستان اگر کسی بلده جوابش را در همین قسمت در قسمت نظرات بنویسه !!!






           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"

شنبه 25 شهریور1391 ساعت: 12:30 توسط:کیان
با سلام
چطور میشه اطلاعات دو ستون از یک دیتابیس را در یک کمبوباکس نشون داد؟
2- میخام با فوکوس شدن یک cell در دیتاگریدویو محتویات اون ردیف در چند تکس باکس نشون داده بشه
با تشکر

جواب سوال اول:

براحتی با یک foreach میتوانید یکی یکی در کمبو اد کنید.

جواب سوال دوم

کد های خود را در رویداد زیر بنویسید:

 protected void GridView1_SelectedIndexChanged(object sender, EventArgs e)
    {

    }



           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"
شنبه 15 مهر1391 ساعت: 15:12 توسط:امیری
باسلام و تشکر فراوان.من یک بانک اطلاعاتی اس کیو ال را در سرور اکسپلورر آورده ام.ولی متصل نمیشود.آیا این رشته ی اتصالم درست است؟
@"Data Source=.SQLEXPRESS;AttachDbFilename=C:Program FilesMicrosoft SQL ServerMSSQL10_50.AMIRYMSSQLDATAuni1.sdf;Integrated Security=True; User Instance=True


کانکشن استرینگ درست :


 connectionString="Data Source=.SQLEXPRESS;Initial Catalog=uni1;Integrated Security=True"
            providerName="System.Data.SqlClient"



           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"
شنبه 15 مهر1391 ساعت: 21:13 توسط:زینب
باعرض سلام وتقدیروتشکرفراوان بابت کار عالی تون
خسته نباشید
درASP هنگامی که ازکنترل upload file استفاده می کنیم چگونه می توان وقتی روی دکمه ی Brows کلیک می کنیم وعکس انتخاب می کنیم همان موقع عکس انتخاب شده را در یک image به ما نشان دهد؟؟؟؟




پاسخ :


protected void FileUpload1_DataBinding(object sender, EventArgs e)
    {
        Image1.ImageUrl = Path.GetExtension(FileUpload1.FileName).ToString();
    }




           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"

مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010 نرم افزار جدیدی از مایکروسافت است . این برنامه  موجب می شود انجام کار توسط چند کاربربه آسانی صورت گیرد.با استفاده از این برنامه، شما می توانید وب سایت ها بر روی سیستم خود نصب و اطلاعات و داده ها را با دیگران به اشتراک بگذارید.این برنامه (نرم افزار ) امکان آزادی عمل بر مدیریت اسناد شما را از آغاز تا پایان را به شما میدهد ، همچنین انتشار گزارش ها و ارائه راهکار را برای سایر کاربران ممکن می سازد،این برنامه قابلیت های زیادی دارد. این قابلیت ها به همراه هم در نرم افزار فوق بمنظور کمک برای تسریع  در کسب و کار براساس تغییرات جدید و نیازمندی های شما عمل می نماید. با استفاده از این برنامه،شما  می توانید ایده ها و تخصص خود را با ایجاد راه حل های سفارشی برای نیازهای خاص  به اشتراک بگذارید و همچنین این نفع را از جهت حقوقی برای شما دارد که اطلاعات  تجارت شما برای اتخاذ تصمیم بهتربه اشتراک بگذارید.این نرم افزار همچنین  برای کاهش هزینه نگهداری همچنین هزینه های آموزشی و برای صرفه جویی در زمان در کسب و کار به شما کمک می کند.

در اینجا برخی از ویژگی های مایکروسافت آفیس شیرپوینت  2010​ را معرفی میکنیم :

مایکروسافت آفیس شیرپوینت2010_محتوا

مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010 _سایت ها

مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010 _جستجو

 

مایکروسافت افیس شیرپوینت 2010 – محتوا

 یکی از مهم ترین ویژگی های در مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010  محتوا می باشد.این امر باعث می شود مدیریت محتوای سازمانی Enterprise Content Management یا به اختصار  (ECM) برای هر کاربری به سهولت صورت پذیرد.این ترکیب مدیریت محتوای سنتی،جستجوی قدرتمند و همچنین قابلیت های اجتماعی و طبیعی را برای مدیریت آن استفاده می کند. دیگر ویژگی های آن شامل "مدیران پشت صفحه نمایش" می باشد ، که شما با آن میتوانید به سرعت سیاست های انطباق را راه اندازی کنید. این ویژگی ها وجه مشترکی است که امکان کار با مایکروسافت آفیس 2010 را به شما میدهد و در نتیجه اطلاعات به نحو مناسبی مدیریت می شود. این اطلاعات بگونه ای طراحی شده که امکان استفاده آسان ، یافتن و به اشتراک گذاشتن با دیگران را را مقدور می سازد. در عین حال مدیریت سوابق ، محتوای سایت و رسانه ای پر بار را در مکانی واحد بمنظور کاهش هزینه ها فراهم می نماید.

مایکروسافت افیس شیرپوینت 2010 – سایت ها

یکی دیگر از ویژگی های مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010 ، گنجاندن سایت های شیرپوینت می باشد. این ویژگی تمام نیازه های تجاری کاربران از سایت های شیرپوینت را فراهم می آورد. ویژگی مطرح شده بهمراه مجموعه ای کامل از ابزارهاست که شما می توانید از آنها بمنظور ایجاد هر نوع سایتی که میخواهید استفاده کنید و همچنین زیرساخت های مجزایی که شما را قادر می سازد به سهولت مدیریت سایت را بدست بگیرید. با این ویژگی ، برای کاربران این امکان بوجود می آید اطلاعات را با دیگرانی که از یکی از سیستم های مشابه استفاده می کنند به اشتراک گذاشته یا منتشر نمایند. این خصوصیت این امکان را به شما می دهد هر مضمونی که کاربران به آن نیاز داشته باشند و نحوه بکارگیری در جهت خواسته های نان برایشان فراهم نمایید. همچنین است که به شما تجربه ای ارزنده درخصوص وب سفارشی به شما میدهد.
 
مایکروسافت افیس شیرپوینت 2010 – جستجو
 
 
مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010- جستجو، یکی دیگر از ویژگی های مفید نرم افزار مایکروسافت آفیس شیرپوینت 2010 می باشد که بمنظور جستجوی آسان برای نیازمندی های تجاری شما ایجاد شده است. قابلیت مزبور این امکان را به شما می دهد تا دریافتن اطلاعاتی که شما در انجام وظیفه خود به آن نیاز دارید از آن بهره ببرید. ویژگی مطروحه  امکان اِعمال جستجوهای متفاوت نظیر ، جستجوی اشخاص، جستجوی داخل شبکه و اقدامات بعنوان خطی مشئ بمنظور توسعه برنامه های کاربردی جستجو را فراهم کرده است. تمامی این جستجوها در یک زیرساخت مجزا و مقرون بصرفه انجام شده است. علائم  دیداری شامل ویژگی هایست که به شما در یافتن اطلاعات بطور سریع و مطابقت آن با نیازهای جستجو شده توسط کاربران را مقدور می سازد. و همچنین امکان ارزیابی واژگان خود، ارتباط کلامی را فراهم و می توانید اطلاعات خاص هر کاربر بمنظور اعلام یک تجربه خوب جستجو مورد استفاده قرار دهید.
 

برای ثبت نام دوره

 Microsoft SharePoint 2010 ,Development

و Microsoft SharePoint 2010 ,Administrator

میتوانید با شماره 09133522892 تماس حاصل نمایید.

هزینه دوره 340 هزار تومان برای 40 ساعت می باشد که در صورت تماس با شماره ذکر شده شامل 5 درصد تخفیفی میشود.

طول دوره تقریبا 3 ماه است که برای تسویه میتوانید تا آخر دوره انجام شود و لازم نیست نقدا پرداخت شود.


 



           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"

با پیشرفت تکنولوژی های تحت وب و نیاز سازمانها و شرکت های دولتی و خصوصی به توسعه عملکردها و فعالیت های درون سازمانی به خارج سازمان و فراهم کردن راهکاری ساده و انعطاف پذیر جهت مدیریت منابع انسانی، اسناد، مدارک، فایلها و به اشتراک گذاری آنها توسط پرسنل و مدیریت و همچنین ایجاد وب سایت های شخصی و وبلاگ های اطلاعاتی برای تبادل اطلاعات درون سازمان با محیط خارج، نیاز به ابزاری کارآمد، جامع و توسعه پذیر جهت تأمین اهداف فوق برای یک سازمان را قوت بخشید.

ابزاری که علاوه بر فاکتور های فوق باید توانایی آرشیو سازی اطلاعات، جستجوی سریع در اطلاعات، ارائه محیط های یکپارچه تحت وب و اینترانت، توانایی پیاده سازی سیستم های مدیریت اطلاعات، مدیریت پروژه، مدیریت آموزش را داشته و همچنین توانایی ثبت تاریخ ایجاد و تغییرات اسناد و اطلاعات، ایجاد دسترسی ها و امنیت برای کاربران، مدیریت و... را نیز داشته باشد. این ابزار را می توان با توجه به موارد فوق به صورت یک سیستم مدیریت محتوا تولید نمود. اما اینکه بتوان از ابتدا محصولی جامع، کامل و از همه مهمتر Integrate شده ایجاد نمود، کاری زمان بر و هزینه بر خواهد بود.

تمام نیازهای فوق و صدها نیاز سازمانی و مدیریتی دیگر، مایکروسافت را بر آن داشت تا محصولی کامل، جامع، Integrate در تمامی بخشها و یکپارچه با محصولات آفیس از جمله : Word, Excel, Outlook, Infopath و ... و همچنین متفاوت با سایر محصولات متفرقه موجود در بازار نرم افزاری تولید و روانه بازار نماید.

نام این محصول Microsoft Office SharePoint Server 2007 می باشد که پلت فرم این محصول و قابلیتهای اصلی آن در شکل زیر مشخص شده است:

  استفاده از این محصول متمایز و دارای قابلیت های استثنایی در سازمان ها و ارگان های تحت مدیریت شما، می تواند شما را از لحاظ اتوماسیون سازی سیستم داخلی و مدیریت سیستماتیک درون سازمانی، نسبت به سایر سازمانها و شرکتها متمایز نماید.

شیرپوینت در درون خود قابلیت ایجاد و توسعه web part ها، business Intelligence ها، جریان های کاری یا workflow ها و همچنین پروسه های تجاری را دارا می باشد. این توسعه پذیری ها براساس نیازهای درونی سازمان و افزایش توانمندی های سیستم صورت می گیرد.

image

 

همانطور که در شکل فوق مشاهده می کنید، شیرپوینت قابلیت توسعه و سفارشی سازی توسط افراد با نقشهای مختلف را دارا می باشد. شما به عنوان یک کاربر عادی می توانید سایتهای آماده و با امکانات بالا را به سرعت ایجاد کنید و یا به عنوان یک طراح و دیزاینر به طراحی فرمهای InfoPath و صفحات وب ASP.NET توسط ابزار SharePoint Designer 2007 بپردازید! و یا اگر برنامه نویس حرفه ای هستید، می توانید توسط ابزار های Visual Studio 2005,2008 به توسعه و سفارشی سازی شیرپوینت بپردازید! موارد فوق بخشی از تواناییهای این محصول استراتژیک و قدرتمند مایکروسافت می باشد.. محصولی که 5 سایت از 10 سایت برتر اینترانت سال 2009 توسط آن پیاده سازی شده و کاربرانی بین 3000 تا 40000 نفر را به راحتی و بدون کوچکترین مشکلی مدیریت می نماید!

           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"
چهارشنبه 26 مهر1391 ساعت: 18:53 توسط:فاطمه
با سلام.من دانشجوی ترم 3نرم افزارم ولی برنامه سی شارپو بلد نیستم میشه تو حل سوالات کمکم کنید؟
1-برنامه ای ککه دو تا عدد از ورودی گرفته و چهار عمل اصلی رو روی اونها انجام بده؟
2- برنامه ای که دو مقدار از ورودی گرفته در دو متغییر ذخیره کند و محتوای این دو متغییر رو جابه جا کند؟
با تشکر.


1- ابتدا دو عدد را از تدو تکس باکس از وردی میگیرید و داخل دو متغییر از نوع رشته ذخیره میکنید

و بعد تبدیل به عدد میکنید و با توابع ریاضی بر روی آنها عملیات ریاضی انجام داده و داخل لیبل چاپ میکنید.

2- ابتدا دو عدد را از تدو تکس باکس از وردی میگیرید و داخل دو متغییر از نوع رشته ذخیره میکنید

و بعد مقدار متغییر ها را بصورت عکس در تکس باکس قرار میدهید.




           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"

سه شنبه 9 آبان1391 ساعت: 17:26 توسط:احمد یوسفی
با سلام
من یک برنامه با سی شارپ نوشته ام( در ویندوز ایکس پی ) حال وقتی می خواهم در ویندوز سون آن را اجرا کنم ، اجرا نمی شود در ضمن تمام پیش نیازها را هم رعایت کرده ام ممنون می شود اگه کمکم کنید

سلام ویندوز 7 شما 64 بیتی است که باید با 64 کامپایل کنید!

           
24 آذر 1391برچسب:, :: 6:52
raza rashid"رضاسيدرشيد"

تلخی دوریت را به دل میگیرم

با خیالت اشک میریزم

هرگز فکر نکنی که تو را از یاد میبرم

مگر آن روزی که به سوی خاک بروم



           

برای برادر عزیزم مجيدگیان

برادر  عزیزم مجيد گیان از کدامین لحظات با تو بودن قلمم را به نگارش درآورم از سادگی وبی آلایشی دوران آشناييت دراوج عزت بنویسم یا از دوران پرشور وهیجان ونشاط نوجوانی ویا اینکه از دوران آرزوها یعنی دوران جوانیت،يااز زمان سفرنابهنكامت‏ در شب نحس جدايي آنهم باهزاركيلومترفاصله ازرخسارت يا اینکه از آن شبب غمگین انگیز كه تمام خنده هايم رابه بادداد.

تمام لحظات با تو بودن برایم پر از خاطرات تلخ وشیرین است که یک لحظه از آن لحظات راحتی اگر بخواهم نمی توانم به دست فراموشی بسپارم وتمام خاطرات با توبودن همانند پرده سینما هر ان در ذهنم مرور می شود.

له بيرناجي تابه رؤح زيندووم ‏‏"به ريزدكترمجيد‏"‏

که تو هاتي له­شي خويـنيـن گـرسـايه­وه
که تو هاتي دله­ي خه­مــين حـه­سـايه­وه

به خير هاتي شنه­ي مه­سـتي باي به­هاري
ساتي هاتي که­رويشکه­که­م گـه­شـايه­وه

که نه­هاتي له­شي برسيم رووتـايـه­وه

که نه­هاتي دله­ي شيتم شــيوايـه­وه

باغي ژيـنم بي شــنه­ي تو جوانی نه­ما
گري گرته له دووري تو و سـووتايه­وه

چ رازيــکه نيـو دله­ي من به بووني تو ؟


بوچي ده بي يادي تـو له خـه­يالي مـن ,
جيگه خوش کا و نه­بوون بم به نه­بووني تو؟



           

کوری زانیاری :به اطلاع کلیه اهالی حوزه انتخابیه سرپل زهاب،قصرشیرین و گیلانغرب می رساند در انتخابات مجلس شورای اسلامی که در روز ۱۲/۱۲/۹۰ برگزار شد جمع آرای مأخوذه در این سه حوزه ۱۰۰۷۷۳ بود که اشخاص زیر به ترتیب آرا میباشد:

۱) آقای  فتح اله  حسینی                          ۲۵۳۱۰   رأی

۲) آقای  فرهاد   تجری                             ۱۹۹۲۴  رأی

۳) آقای  رسول  پروین                             ۱۸۳۵۶  رأی

۴) آقای  محمدرسول  محنت فر                 ۱۶۵۳۴  رأی

۵) آقای  بهرام  تیموری                            ۱۰۲۹۱  رأی

۶) آقای  علیمیر  کرمی                             ۴۳۳۵    رأی

۷) آقای  کاوه  شیرزادیان گیلان                  ۲۸۳۳   رأی

۸) آقای  مراد  عزیزی                              ۱۸۳۱   رأی

۹) آقای  علی  مرادی                                ۱۳۵۹   رأی



           
22 آذر 1391برچسب:, :: 2:25
raza rashid"رضاسيدرشيد"

سلام  کاکه گیان

 وامه زانه له دور ماوی                         تو گلینه ی هردو چاوی

  تو هه ناسه ی تو هه ناوی                      تو هه میشه له بیر ماوی



           
22 آذر 1391برچسب:, :: 2:25
raza rashid"رضاسيدرشيد"
برادرجان میدونی
عطرهای خوب ، شیشه ی خالی شان هم بعد سالها هنوز بوی عطر میدهد درست مثل جای خالی تو...
و همه می پرسند: اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم:
برای آنکه باید باشد ونیست...


           
22 آذر 1391برچسب:, :: 2:25
raza rashid"رضاسيدرشيد"
دهید شعري ازخيام باترجمه اي ازعبدالرحمان شرفكندي"هه ژار" گويندكسان بهشت باحورخوش است- من ميگويم كه آب انگورخوشاست- اين نقدبگيرودست ازآن نسيه بشوي- كه آوازدهل شنيدن ازدورخوش است- "ترجمه كردي توسط ماموستاهه ژار" گؤيا له به هه شت مشه وفشه ي خؤراكه-هه نگوين وكافوروشه رابي پاكه- مه يكيربؤم تيكه بهيادي كؤنه قه رزان- ئه م ده نگي ده هوله تاله دووربئ چاكه- نوشته شده در تاريخ برچسب: "رضاسيدرشيد , حكيم خيام وهه ژار , چوارينهكاني خه يام , خيام نيشابوري" , توسط"رضاسيدرشيد

***کــــــــــــــــــــــــــوچ***

 

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت

 

 

تو کودکانت را بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد

 

 

و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد

 

 

خیال نیست عزیزم
صدای تیر بلند است و ناله های پیگیر
و برق اسلحه خورشید را خجل کرده ست

 

چگونه این همه بیداد را نمی بینی
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی
صدای ضجه خونین کودک عدنی است
و بانگ مرتعش مادر ویتنامی
که در عزای عزیزان خویش می گریند

 

و چند روز دگر نیز نوبت من و توست
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم
و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم
و یا به کوه به جنگل به غار بگریزیم

 

پدر چگونه به نزد طبیب خواهی رفت
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است
تو یک قدم نتوانی به اختیار گذاشت
تو یک وجب نتوانی به اختیار گذشت
که سیل آهن در راه ها خروشان است

 

تو ای نخفته شب و روزی روی شانه اسب
به روزگار جوانی به کوه و دره و دشت
تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ

 
کنون کنار خیابان در انتظار بسوز
درون آتش بغضی که در گلو داری
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن
حریم موی سپید ترا که دارد پاس
کسی که دست ترا یک قدم بگیرد نیست

 

و من که می دوم اندر پی تو خوشحالم
که دیدگان تو در شهر بی ترّحم ما
به روی مردم نامهربان نمی افتد

 

پدر به خانه بیا با ملال خویش بساز
اگر که چشم تو بر روی زندگی بسته است
چه غم که گوش تو و پیچ رادیو باز است
هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز
به زیر آتش خمپاره ها هلاک شدند
و چند دهکده دوست را هواپیما
 به جای خانه دشمن گلوله باران کرد

 

گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها با اشکِ مرد ، بیگانه است

 

چه جای گریه که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی

***و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند ***
***غنیمتی است که دنیا بهشت خواهد شد***

پدر غم تو مرا رنج میدهد اما
غم بزرگتری می کند هلاک مرا

 

بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
 که ناله می چکد از برق تازیانه در او
به خانه های خراب
به کومه های خموش
به دشتهای به آتش کشیده متروک
که سوخت یکجا برگ و گل و جوانه در او
به خاک مزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعله سرخ
به چار سوی افق میکشد زبانه در او
به چشم های گرسنه
 به دست های دراز
به نعش دهقان میان شالیزار
 به زندگی که فرو مرده جاودانه در او

 

بیا به حال بشر ، های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت

صدای غرش تیری دهد جواب مرا
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
***بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد***

FMIparsi@yahoo.com



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

امام علی علیه السّلام فرمودند:

آن که جان را با طمع ورزی بپوشاند ، خود را پست کرده و آن که راز سختی های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده است.

 

آن که جان در طمع مال بدارد خوار است      و آن که راز سختی اش آشکار است

وآن که خود را بکند بنده این سرخ زبان        ارزشش کو ، که به از او خار است

FMIPARSI@yahoo.com



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

عشق بی سامان

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

شعر این دفعه یک شعر کودکه که فکر می کنم خیلی هامون رو یاد خاطرات شیرین دوران کودکی میندازه

چاپ پنجم این کتاب توسط یکی از انتشاراتی که این کتاب رو منتشر می کنن تیراژی معادل چهل هزار جلد داشته

توصیه می کنم کتابش رو تهیه کنید و همراه عکس هاش به یاد دوران خوش کودکی تون برای کوچیکتر های خونواده بخونید

برای خوندن شعر برید به ادامه مطلب



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

3.امام علی علیه السّلام فرمودند:

بخل ننگ و ترس نقصان است.و تهیدستی مرد زیرک را در برهان کند می سازد و انسان تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است.

 

بخـل و تـرس نـنگ اسـت ونـقـصـان ای جـوان     فـقـــر، بـرهــان کــنـد سـازد بـی گــمـان

زیرکی چون گـذرد از کوچه های شـهر خـویش    گـر که او باشد فقیر نشـناسد او را آسمان

FMIPARSI@YAHOO.COM



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

به نام خدای محبت

خیلی دور خیلی نزدیک

سال ها قبل وقتی که هنوز مصادیق علم بشری آن قدر وارد زندگی افراد نشده بود را یادتان هست ، آن زمانی که هنوز وسایلی مثل موبایل ، کامپیوتر ، اینترنت و امثالهم این قدر وارد زندگی ما نشده بود.

با گذشت زمان وسایلی این چنینی کم کم جای خود را در میان افراد جامعه باز کردند، وسایلی که هدف اصلی از ساخت آنها نزدیکی هرچه بیشتر افراد به هم بوده است . برای این که افراد با وجود بعد مسافت احساس صمیمیت و نزدیکی به یکدیگر داشته باشند .

اما اما معلوم نیست با وجود همه این چیز ها چرا مردم در این عصر از هم این قدر دور شده اند ، چرا فقط گاهی در غم ها ی هم در کنار هم قرار می گیرند و نهایت آن هم نوشتن پارچه ای به عنوان تسلیت است. چرا آن همه مهر و محبت قدیم ازمیان رفته و مردم محدود شده اند به یک سری شادی های کاذب چرا حالا که در هشت سال اخیر علم بشر دوبرار حجم قبلی خود شده محبت بین افراد به مراتب کم تر از نصف دوران قبل شده

روزگار دقیقا مثل این شده که ما خودمان را زیر خروارها از وسایل پیشرفته مدفون کرده ایم

درست مانند این که هرکسی کوهی از وسایلی همچون کامپیوتر و موبایل ساخته و از زیر آنها با دوستان خود ارتباط برقرار می کنددر حالی که این ها همه در فاصله های نیم متری یکدیگرند.

چرا روزگار به گونه گردیده است که مردمی که سالها با عشق و محبت در کنار هم زندگی می کردند و برای هم جان فدا می کردند.حالا برای مسائل بی ارزشی مثل یک پاکت شیر و چند لیتر بنزین اضافه تر به جان هم می افتند و جان از یکدیگر می گیرند .

راستی چرا این ابداعات که برای نزدیک کردن مردم دور از هم ساخته شده اند ، باعث دوری مردم نزدیک شده اند.

و آیا واقعا اجتماع بزرگ انسان ها با این وسایل خیلی به هم نزدیک شده اند یا خیلی از هم دور.

 

نویسنده:FMIPARSI

نظرتون برام خیلی مهمه

 



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
بحری است عاشقی که هیچش کناره نیست     آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود      در کار خیر حاجت هیچ استـــــخاره نیست

حافظ



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
دیشـــب بـــه سیل اشک ره خـــواب می زدم     نــــــقشی به یاد خـــــط تو بر آب مــی زدم

نقــــش خیال روی تو تـــــــــاوقت صبحــــــــدم     بر کـــــــــارگاه دیده ی بیـــــــخواب می زدم

روی نـــــــــگار در نظــــتترم جلــــــوه می نمود     وز دور بــــوسه بر رخ مــــــهتاب مـــی زدم

ابــروی یـــــار در نظـــر و خرقـــــــــه سوخـــــته     جــــامی به یــــــاد گوشـه محراب می زدم

چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ     فالی به چشم و گوش در این باب می زدم

هر مرغ فـــــکر کز سر شـــاخ سخن بجســت     بازش ز طرّه ی تو بـــــــــه مـضراب می زدم

ساقی به صورت این غزلم کاسه مــی گرفت     می گفتم این ســـرود و مــی ناب می زدم

خوش بــــود وقت حافــــــظ و فال و مراد و کام     بر نام عمر و دولـــت احبـــــــــــاب مـی زدم

حافظ



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"
گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر        چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

انـدوه خــورشید شــــدی تنگ غــــروب        افسوس کــــه مهتاب شدی وقت سحر



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 4:59
raza rashid"رضاسيدرشيد"

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده.. حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

Photo: ‎حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده.. حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

*saman*‎



           
17 آذر 1391برچسب:, :: 2:4
raza rashid"رضاسيدرشيد"
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو 

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو 

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت 	

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت 

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد 

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد 	

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است 

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد 

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال 

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست 

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


           
17 آذر 1391برچسب:, :: 2:4
raza rashid"رضاسيدرشيد"
تو را دوست دارم مثل لحظه های کودکــــــــی ام
مثل رویاهای شیرین نوجوانـــــــــــــی ام
تو را دوست دارم چون تویی نه کسی دیگر
تو رابه خاطر خودت دوست دارم
بگذار همه چشم ها مرا بدرند.
بگذار همه ی زبان ها مرا دشنام دهند
وهمه ی مردم این سرزمین مرا ســــرزنش کنند.
من،تورا دوست دارم.

تو را دوست دارم مثل لحظه های کودکــــــــی ام
مثل رویاهای شیرین نوجوانـــــــــــــی ام
تو را دوست دارم چون تویی نه کسی دیگر
تو رابه خاطر خودت دوست دارم
بگذار همه چشم ها مرا بدرند.
بگذار همه ی زبان ها مرا دشنام دهند
وهمه ی مردم این سرزمین مرا ســــرزنش کنند.
من،تورا دوست دارم.

*saman*


           
17 آذر 1391برچسب:, :: 2:4
raza rashid"رضاسيدرشيد"

درباره وبلاگ


وچه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی"رضاسيدرشيد"
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سولاكانsoolakan و آدرس soolakan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.