kurdland روستاى سولاکان دردامنه كوه 2835متري عبدالرزاق باآب وهوايي كوهستاني وطبيعتي زيبا ومردماني ازتبارفرهنگ وادب واكثراتحصيل كرده باحدود120نفردارندگان تحصيلات عالي وحدود13وبلاگ نويس ويك وبسايت رسمي يكي ازنادرترين روستاهاي ادبي وفرهنگي ايران وكردستان ميباشدوحدودات روستاازگنجيه زيويه تانزديكيهاي غاركرفتوكه هردوضلع اين روستاوغارهاي زيرزمينان درامتداداين اضلاع وآثارباقيمانده ازقلعه هاي باستاني ازوجودتمدني عظيم حکايت دارد ئه گه رشه وئ له شه وان له تؤي خاكي گلكؤه
رووناكيك دلؤپ دلؤپ تاريكايي ماله كه تي بؤ كردي به چراخان..
وانه زاني مؤمه ئه سووتيت به لاته وه، ئه وه رؤحي منه ئه سووتيت به ديارته وه
سه شنبه 4 مهر 1398برچسب:"بو دايك,كؤچي دايكي خوشه ويست,رضاسيدرشيد,سولاكان", :: 5:49
raza rashid"رضاسيدرشيد" وه رن خه لكه!
له نيچيروزام بپرسن
بلين تؤ خوا
خه نجه رهه يا زام تيماركا؟
راووچي هه يا نيچيرنه خوا؟
ده خه لكه له كا بپرسن قه ت ئاگري ساردي ديوه؟
له هيلانه ي مه ل بپرسن
به نيازي ماچ
قه ت مار ده مي تيوه ژه نيوه؟
ده له داربر بپرسن ته ووري ديوه داربر نه بئ؟
ده له كه ريكيش بپرسن گورگي ديوه كه ردر نه بئ؟
قه حبه ن ئه وانه ي پيم ده لين ماري شيرين زاريش هه يه،
قه حبه ن ئه وانه پيم ده لين ته ووري براي داريش ه يه
سه شنبه 4 مهر 1398برچسب:"عبدوللاپه شيو,شيركوبيكه س,رضاسيدرشيد,kurdnews,soolakanadabkurdi,khabarsoolakan,alirezablogger,سولاكان وشعرشيركووپه شيو", :: 5:34
raza rashid"رضاسيدرشيد" ماشقايقهاي باران خورده ايم
سيلي ناحق فراوان خورده ايم
ساقه احساسمان خشكيده است
زخمهاازتيغ وطوفان خورده ايم
تاچه بوده الان تقصيرمان
تاچه باشدبعدازاين تقديرمان
نه براسترسوارم نه چوخرزيربارم
نه خداوندرعيت نه غلام شهريارم
غم موجودوپريشاني معدوم ندارم
نفسي ميزنم آسوده وعمري به سرآرم
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا وانگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم...
#حافظ یار ار به دست لطف شود دستگیر ما ما را ز دست یار همین دستیار بس
انجا که عاشقان به تمنای خود رسند ابن حسام را نظر لطف یار بس
#ابن_حسام_خوسفی این همه شهد و شکر از سینه پر شور تست در دل ذرات هستی نور تست مستی ما از طلایی خوشه انگور تست
#فریدون_مشیری گفتند دلت خوش است، آری در گونه روی بنده پیداست
#امیرخسرو_دهلوی در چشم من نیاید خوبان جمله عالم بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
#مولوی اندر دل من درون و بیرون همه او است اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
#مولوی ای پسر در کار دنیا تا توانی دل مبند کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را
#قاآنی برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
#خیام گرچه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال بوی گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
#فاضل_نظری چی را برای چی آتش زدم!
{ خیلی قشنگـه حمتا بخونیـن
حماقت بشر انتها ندارد!!
«آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ، ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم، ببخش...» «چرا علی رغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟» ""وقتی خدایان بر قبر او این گونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم ؟!!!"" ما بدبختیم یا خوشبخت؟!!
وقتی که بی کفایتی جای عقلانیت را می گیرد! مردی دو دختر داشت .یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت: ای مرد! سری به دخترها بزن و احوال آن ها را جویا شو . مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد . دخترک گفت که: زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم. اگر باران ببارد ،خیلی خوب است، اما اگر نبارد، بدبختیم ! مرد به خانه کوزه گر رفت . دختر گفت: کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم. اگر باران ببارد ،بدبختیم و اگر نبارد، خوب است . چه باران بیاید و چه باران نیاید، ما بدبختیم!! مُلک با کفر باقی میماند و با ظلم نه!
پس از شكست خليفه اسلام بدست مغول، هلاکو سردار مغول بر سر خلیفه عباسی فریاد زد: در هر اتاق از این قصر، ده کنیزک نازک بدن خزیدهاند. مگر تو چند زن میتوانی اختیار کنی؟ در مطبخت چند خوالیگر، طعام میپزند؟ از این سقفهای بلند و دیوارهای محکم و سراپردههای مخملین چه حاصل؟ من، هلاکو، سردار مغول از همان غذایی میخورم که سپاهیانم میخورند و بر همان اسب مینشینم که سربازانم مینشینند و بر همان زمین میخوابم که سربازانم میخوابند. شما که بسیاریتان عالمان دین هستید و مردان خدا، به این سردار بگویید که حکمران ظالم مسلمان را دوستتر میداریم یا حاکم کافری که به عدل حکومت کند؟ مجلس همچنان ساکت بود. *مُلک با کفر باقی میماند و با ظلم نه* اَلمُلکُ یَبقی مَعَ الکُفر وَ لایَبقی مَعَ الظُّلم آهنگر خدا شناس آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد! روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: “واقعا عجیب است! درست بعد از این که تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!” آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است! اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. می دانی چه طور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می کنم، به طوری که تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می کند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم… آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد: گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش می شود. می دانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد فلذا آن را کنار می گذارم. آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد: می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است: “خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو می خواهی، به خود بگیرم… با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!” عاقبت نشنیدن هشدارها!!
بعد از مدتی در جایی دیگر از دیوار تَرَکی ایجاد شد .باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد . روزی ناگهان خانه فرو ریخت. هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی. این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!!!! حماقت بشر انتها ندارد!!!
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ، ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...» چرا علی رغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟ ""وقتی خدایان بر قبر او این گونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم ؟!!!"" كوچه را ديدي به وقت شب چه تنها ميشود می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت انیشتین " متن این نامه به این شكل بود: دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:"شيركوبيكه س يوتوب,كوردنيوزيوتوب,عليرضاحسينى سقزيوتوب,سولاكان يوتوب,سولاكاويكيﭘديا,ويكي لكس", :: 5:53
raza rashid"رضاسيدرشيد" آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|