kurdland
روستاى سولاکان دردامنه كوه 2835متري عبدالرزاق باآب وهوايي كوهستاني وطبيعتي زيبا ومردماني ازتبارفرهنگ وادب واكثراتحصيل كرده باحدود120نفردارندگان تحصيلات عالي وحدود13وبلاگ نويس ويك وبسايت رسمي يكي ازنادرترين روستاهاي ادبي وفرهنگي ايران وكردستان ميباشدوحدودات روستاازگنجيه زيويه تانزديكيهاي غاركرفتوكه هردوضلع اين روستاوغارهاي زيرزمينان درامتداداين اضلاع وآثارباقيمانده ازقلعه هاي باستاني ازوجودتمدني عظيم حکايت دارد

كوچه را ديدي به وقت شب چه تنها ميشود
بي تو،مهتاب" از ان كوچه ام تنها ترم.



           
همسفر در این راه طولانی که ما بی خبریم و چون باد می­گذرد بگذار خرده اختلافهایمان باقی بماند خواهش می­کنم مخواه که یکی شویم، مطلقا. مخواه که هرچه تو دوست داری من همان را به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم. یک ساز را ، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را ویک شیوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهایمان یکی همسفر بودن و هم هدف بودن ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن دال بر کمال نیست ؛ بلکه توقف است. عزیز من؛ دو نفر که عاشقند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است ، واجب نیست که هر دو صدای کبک ، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه ، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیشبیاید باید گفت که یا عاشق زاید است یا معشوق، و یکی کافیست. عشق از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. من از عشق زمینی حرف می­زنم که ارزش آن در حضور است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. عزیز من؛ اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکینباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم، اما نخواهیم که بحث مارا به نقطه مطلقا واحدی برساند. بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل. اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست. سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است. بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را در بسیاری زمینه ها تاآنجا که حس می­کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می­بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم. عزیز من بیا متفاوت باشیم

همسفر در این راه طولانی که ما بی خبریم و چون باد می­گذرد بگذار خرده اختلافهایمان باقی بماند خواهش می­کنم مخواه که یکی شویم، مطلقا. مخواه که هرچه تو دوست داری من همان را به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هردو یک آواز را بپسندیم. یک ساز را ، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را ویک شیوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهایمان یکی همسفر بودن و هم هدف بودن ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن دال بر کمال نیست ؛ بلکه توقف است. عزیز من؛ دو نفر که عاشقند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است ، واجب نیست که هر دو صدای کبک ، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه ، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیشبیاید باید گفت که یا عاشق زاید است یا معشوق، و یکی کافیست. عشق از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. من از عشق زمینی حرف می­زنم که ارزش آن در حضور است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. عزیز من؛ اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکینباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم، اما نخواهیم که بحث مارا به نقطه مطلقا واحدی برساند. بحث باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل. اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست. سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است. بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را در بسیاری زمینه ها تاآنجا که حس می­کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می­بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم. عزیز من بیا متفاوت باشیم

برعکس پول هایم زندگی ام گوشه دارد...... همان جا که همیشه تنها می نشینم!!!م سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی .... از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!------ ون اینجا صداے پا زیاد مـــے شنومـــ امـــا ... هـیچكدامـــ تـــ♥ــــو نیستــــے " دلــ♥ـــم " خوش كردهـ خودش را بهـ این فكر كهـ شاید " پا برهـنهـ " بیایے .------ ون نــــــــامـــــــــــــــرد بـراي آن هـمـــه احـســـاس عـاشـقـــانـــه ي مــــن سـکــــــــــــــــوتـــــــــ ..... حـرف قـشـنـگـــــي نـبـــود----- ون خـیـــره خـیـــره نـگـــاهـم نـکـــن… چـشـمـهـایـــم دیـگـــرسـگـــــــ نـدارد کـه آب دهـانـه هـارت را بـرایـش راه بـیـانـدازی! گـرگـــی درونـش خـفـتـــه است... حواست باشد! میــــــــــــدرَد…!

           
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:"سولاکان, :: 5:47
raza rashid"رضاسيدرشيد"
برعکس پول هایم زندگی ام گوشه دارد...... همان جا که همیشه تنها می نشینم!!!م سرمایه ای نیست ؛ داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند ! ولی .... از آن بهتر داشتن آدمهاییست ، که وقتی حالت را میپرسند ؛ بتوانی بگویی : خوب نیستم ... !!------ ون اینجا صداے پا زیاد مـــے شنومـــ امـــا ... هـیچكدامـــ تـــ♥ــــو نیستــــے " دلــ♥ـــم " خوش كردهـ خودش را بهـ این فكر كهـ شاید " پا برهـنهـ " بیایے .------ ون نــــــــامـــــــــــــــرد بـراي آن هـمـــه احـســـاس عـاشـقـــانـــه ي مــــن سـکــــــــــــــــوتـــــــــ ..... حـرف قـشـنـگـــــي نـبـــود----- ون خـیـــره خـیـــره نـگـــاهـم نـکـــن… چـشـمـهـایـــم دیـگـــرسـگـــــــ نـدارد کـه آب دهـانـه هـارت را بـرایـش راه بـیـانـدازی! گـرگـــی درونـش خـفـتـــه است... حواست باشد! میــــــــــــدرَد…!

           
جمعه 30 فروردين 1392برچسب:"سولاکان, :: 5:47
raza rashid"رضاسيدرشيد"
فـــرامــوش کــردنـتســـخت نیــستکافـیـست دراز بـکـشـمو چـشـــم هـایـم رابـــرای همیـشه بـبـنــدم

           
به صحرابنگرم صحراته وينم-به دريابنگرم درياته وينم-به هرجابنگرم كوه ودرودشت نشان ازرخ زيباي ته وينم "باباطاهرعريان"

           
من نيشتمانيكم هه يه له سئ سه دوشه ست وپينج په نجه ره ي ساليكياره نگه هه رپينج په نجه ره يان پي بكه نن ئيترسئ سه دوشه ست په نجه ره كه ي تري يان هه لمي كؤست دايگرتوون ويان ده ستيان ناوه ته ژيرچه نهي خه مي ژوورو يان سه رسام ئه رواننه پايزي دوورو يان لهگه ل ريژنه باراندا ئه گرين

درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند

مریض خونه شده دلم واسه آدمای دلشکسته هیچوقت آروم نمیگیرن دلهای که به پای یکی نشستنو آخرش شکستن دل منم شکسته بود غرق در تنهای یه گوشه نشسته بود دور از تموم آدما فقط خودم بودمو دلم فقط من بودمو غمم خدا اومدو دستمو گرفت روی قلبم یه یادگاری نوشت نوشته ئ خدا شد مرحم دلم خدا عاشق بی منت بنده هاشه قربون خدابرم منم عاشق بنده هاشم هرکی دلش شکست من تا آخر باهاشم

مریض خونه شده دلم واسه آدمای دلشکسته هیچوقت آروم نمیگیرن دلهای که به پای یکی نشستنو آخرش شکستن دل منم شکسته بود غرق در تنهای یه گوشه نشسته بود دور از تموم آدما فقط خودم بودمو دلم فقط من بودمو غمم خدا اومدو دستمو گرفت روی قلبم یه یادگاری نوشت نوشته ئ خدا شد مرحم دلم خدا عاشق بی منت بنده هاشه قربون خدابرم منم عاشق بنده هاشم هرکی دلش شکست من تا آخر باهاشم

مریض خونه شده دلم واسه آدمای دلشکسته هیچوقت آروم نمیگیرن دلهای که به پای یکی نشستنو آخرش شکستن دل منم شکسته بود غرق در تنهای یه گوشه نشسته بود دور از تموم آدما فقط خودم بودمو دلم فقط من بودمو غمم خدا اومدو دستمو گرفت روی قلبم یه یادگاری نوشت نوشته ئ خدا شد مرحم دلم خدا عاشق بی منت بنده هاشه قربون خدابرم منم عاشق بنده هاشم هرکی دلش شکست من تا آخر باهاشم

شهر من غربت ؛ دیارِ بی کسی اندکی پایینتر از دلواپسی چند متری مانده تا آوارگی ده قدم پایینتر از بیچارگی جنب یک ویرانه میپیچی به راست میرسی در کوچه ای کز آنِ ماست داخل بن بست تنهایی و درد هست منزلگاه چندین دوره گرد خسته و وامانده از این ماجرا در میان اطراف میبینی مرا...

           
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟ ! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ، می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش . می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی . می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غمفزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ، بانگ شادی پس کجا بود؟ این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است، اشک می ریزد برایم . می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره از کنار برکه ی خون . باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ، بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟ ! کو حقیقت؟ ! هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری

           
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:"رضاسيدرشيد", :: 7:45
raza rashid"رضاسيدرشيد"
هرجا دلت شکست...قبل رفتن خودت جاروش کن تاهر ناکسی منت دستهایزخمیشو روت نزاره...♥

           
*صبح يک روز من از پيش خودم خواهم رفت* *بيخبر با دل درويش خودم خواهم رفت* *ميرم تا در ميخانه کمي مست کنم* *جرعه اي بالا بزنم آنچهنبايست کنم* *بيخيال همه کس باشم و دريا باشم* *دائم الخمرترين آدم دنياباشم* *ساقيا دربدنم نيست توان جام بده* *گور باباي غمه هر در جهان جام بده* *آنقدر مست که اندوه جهانم برود* *استکان روي لبم باشدو جانم برود* *برود هر که دلش خواست شکايت بکند* *شهر بايد به منه الکلي عادت بکن

           
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:"باخدا", :: 1:47
raza rashid"رضاسيدرشيد"
دهید شعري ازخيام باترجمه اي ازعبدالرحمان شرفكندي"هه ژار" گويندكسان بهشت باحورخوش است- من ميگويم كه آب انگورخوشاست- اين نقدبگيرودست ازآن نسيه بشوي- كه آوازدهل شنيدن ازدورخوش است- "ترجمه كردي توسط ماموستاهه ژار" گؤيا له به هه شت مشه وفشه ي خؤراكه-هه نگوين وكافوروشه رابي پاكه- مه يكيربؤم تيكه بهيادي كؤنه قه رزان- ئه م ده نگي ده هوله تاله دووربئ چاكه- نوشته شده در تاريخ برچسب: "رضاسيدرشيد , حكيم خيام وهه ژار , چوارينهكاني خه يام , خيام نيشابوري" , توسط"رضاسيدرشيد

ديتنه وه ت چ سه خته.. ته نانه ت ئه وده مه ي پيكه وه ين وون بوونت چ دژوار.. ته نانه ت ئه و ده مه ي له يه ك دوورين.

ئه گه رشه وئ له شه وان له تؤي خاكي گلكؤه رووناكيك دلؤپ دلؤپ تاريكايي ماله كه تي بؤ كردي به چراخان.. وانه زاني مؤمه ئه سووتيت به لاته وه، ئه وه رؤحي منه ئه سووتيت به ديارته وه

وه رن خه لكه! له نيچيروزام بپرسن بلين تؤ خوا خه نجه رهه يا زام تيماركا؟ راووچي هه يا نيچيرنه خوا؟ ده خه لكه له كا بپرسن قه ت ئاگري ساردي ديوه؟ له هيلانه ي مه ل بپرسن به نيازي ماچ قه ت مار ده مي تيوه ژه نيوه؟ ده له داربر بپرسن ته ووري ديوه داربر نه بئ؟ ده له كه ريكيش بپرسن گورگي ديوه كه ردر نه بئ؟ قه حبه ن ئه وانه ي پيم ده لين ماري شيرين زاريش هه يه، قه حبه ن ئه وانه پيم ده لين ته ووري براي داريش ه يه

ماشقايقهاي باران خورده ايم سيلي ناحق فراوان خورده ايم ساقه احساسمان خشكيده است زخمهاازتيغ وطوفان خورده ايم تاچه بوده الان تقصيرمان تاچه باشدبعدازاين تقديرمان نه براسترسوارم نه چوخرزيربارم نه خداوندرعيت نه غلام شهريارم غم موجودوپريشاني معدوم ندارم نفسي ميزنم آسوده وعمري به سرآرم

           

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


وچه ساده با گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی میسازیم به نام زندگی"رضاسيدرشيد"
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سولاكانsoolakan و آدرس soolakan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.